Web Analytics Made Easy - Statcounter

همشهری آنلاین - علی شاملو: نجمه جوعلی، مادر شهیدان منصور، محسن و مجید شهبازی دستجردی است. وی جز این سه شهید، یک دختر و پنج پسر دیگر هم دارد. یعنی مجموعاً ۹ فرزند. او خوشحال است از اینکه توانسته فرزندانی با غیرت و وطن‌دوست تربیت کند. فرزندانی که زندگی هر یک نمونه‌ای از عشق به میهن است. جز سه فرزندی که به شهادت رسیدند، سایر فرزندان این خانواده نیز هر یک خدمات ارزنده‌ای برای میهنشان انجام داده‌اند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

محمد فرزند ارشد خانواده، پرسنل سابق نیروی هوایی است که اکنون دوران بازنشستگی را سپری می‌کند. منوچهر در صنایع هوایی خدمت کرده و مسعود پزشک متخصص کودکان در بیمارستان فیاض‌بخش است. موسی و تنها دختر خانواده در آموزش و پرورش به تربیت دانش‌آموزان اشتغال دارند و مهدی در فروشگاه اتکا مشغول به کار است. پدر این سه شهید، قبل از پیروزی انقلاب، بر اثر بیماری رخت از دنیا بر بسته و خانواده شریفش نام او را به نیکی و مردانگی زبانزد ساخته‌اند. این خانواده آذربایجانی که اصالتا اهل شهر میانه هستند، ساعتی به گرمی و محبت پذیرای ما بودند.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

 چه سالی ازدواج کردید؟ بزرگ‌ترین فرزند شما کیست و چند سال دارد؟  


 سال ۱۳۳۲. بزرگ‌ترین فرزندم محمد است که ۵۶ سال دارد.  


 بزرگ کردن فرزندان در نبود همسر چه دشواری‌هایی داشت؟  


 زمانی که همسرم فوت کرد فرزندانم کوچک بودند. بزرگ‌ترین فرزندم (محمد) بیست سال داشت. خدا کمک کرد و این بچه‌ها بزرگ شدند. هیچ‌وقت اجازه ندادم فرزندانم کمبود پدرشان را حس کنند. فرزندانم نان حلال خورده‌اند. همیشه فرزندان خوب و فهیمی بودند و با وجودی که از چیزهایی که دیگران داشتند غالباً محروم بودند اما صبوری می‌کردند و مرا آزرده خاطر نمی‌ساختند. عاقل بودند و خودشان راهشان را پیدا کردند. در آن زمان پسر بزرگم کار می‌کرد و مستمری همسرم را نیز دریافت می‌کردیم و با کمک خداوند زندگی‌مان را می‌چرخاندیم، هر چند در آن زمان تورم تا این حد به مردم فشار نمی‌آورد.


 زمانی که خبر شهادت فرزندانتان به شما رسید، چه احساسی داشتید؟  


بچه‌هایم وقتی بزرگ شدند خودشان تصمیم گرفتند که برای رضای خدا به جبهه بروند و من هم به تصمیم آنها احترام گذاشتم، ولی طبیعی است که یک مادر وقتی خبر شهید شدن فرزندش را می‌شنود ناراحت می‌شود و بغض می‌کند و غصه می‌خورد. با این وجود من راضی‌ام به رضای خداوند.  


 زمانی که فرزندانتان به شهادت رسیدند مردم محله با شما چه برخوردی داشتند؟  


در تشییع جنازه شرکت کردند و نهایت همکاری را در تمامی مراسم انجام دادند. هرکسی گوشه‌ای از کار را گرفت، در کوچه حجله گذاشتند و آذین بستند. در ایامی که عزاداری بود خیلی کمک می‌کردند و کارها را پیش می‌بردند. همیشه در این سال‌ها نهایت احترام را برای ما قائل بوده و هستند.  


 وضعیت کنونی خانواده شما به‌عنوان خانواده شهید چگونه است؟ آیا از زندگی‌تان راضی هستید؟  


بله خدا را شکر می‌کنیم. توقعی نداشتیم. یک مرتبه در آن هنگام که منصور تازه شهید شده بود و بنیاد شهید به خانواده شهدا ماشین می‌داد تا با آن کار کنند من هم رفتم و به آنها گفتم که یک ماشین هم به فرزندان من بدهید تا کار کنند، اما آنها گفتند برای چه می‌خواهی اموال جمع کنی و من از آن موقع دیگر هیچ‌وقت به آن جا مراجعه نکردم. ما فقط مستمری ماهانه‌مان را از بنیاد شهید می‌گیریم.  


 پس گله‌ای ندارید؟  


راستش را بخواهم بگویم برخی از اوقات با دیدن پارتی‌بازی یا رفتارهای این چنینی ناراحت می‌شوم ولی اینکه از جبهه رفتن آنها پشیمان باشم به دلیل آنکه این خواسته فرزندانم بوده و انگیزه مقدسی داشتند، هرگز.  


 وقتی مردم متوجه می‌شوند که شما خانواده شهید هستید، چه برخوردی با شما دارند؟  


شهدا کار خودشان را کرده‌اند و نزد خدا آبرو دارند. ما هم به‌عنوان خانواده‌شان احتیاجی به اینکه کسی ما را بشناسد نداریم. برخی از مردم به دلیل آنکه سوءاستفاده عده‌ای سودجو از نام شهدا را می‌بینند، از ما دوری می‌کنند و این موضوع همیشه دل ما را می‌شکند.  


 مردم محله با شما به‌عنوان یک خانواده شهید چه رفتاری دارند؟  


برخورد خوبی دارند و احترام می‌گذارند.  


 آیا تاکنون نهادهای دولتی از شما دعوت و تقدیر کرده‌اند؟  


بله به تازگی یک مجموعه ورزشی در همین نزدیکی را به نام شهدای دستجردی نامگذاری کرده‌اند.  


 منش و سبک زندگی خانواده دستجردی چگونه بود که سه شهید تقدیم انقلاب کرده است؟


فرزندانم برای دفاع از این آب و خاک و مردم و ناموس خود در مقابل دشمن ایستادند. این ایستادگی و مقاومت ناشی از غیرتی بود که آنها به دین و وطن خود داشتند. غیرتی که به آنها اجازه نداد در خانه بنشینند تا دشمن وطن و ناموسشان را به تاراج برد.  
 

معرفی برادران شهید شهبازی دستجردی

منصور
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
اعزام به جبهه: خردادماه سال ۱۳۶۲، پس از خدمت سربازی، داوطلبانه وارد بسیج شد و به همراه برادر کوچک‌تر (منوچهر) به جبهه رفت. شهادت: آبان ماه سال ۶۲ در عملیات والفجر۴. 
ویژگی اخلاقی: خنده رو، خوش اخلاق و درسخوان بود .  

__________________________________________________________________

محسن 
تاریخ تولد: ۱۳۴۹
اعزام به جبهه: اردیبهشت۱۳۶۵، در ۱۶ سالگی. هنگام اعزام به جبهه دانش‌آموز سال چهارم دبیرستان بود.  
شهادت: عملیات کربلای۵، سال ۱۳۶۵
ویژگی اخلاقی: خوش‌خلقی و عشق به نیکوکاری از صفات ویژه این شهید است.  
__________________________________________________________________

مجید
تاریخ تولد: ۱۳۵۱
اعزام به جبهه: فروردین سال ۱۳۶۷. زمانی که وی به جبهه رفت دانش‌آموز دوم دبیرستان بود.  
شهادت: عملیات مرصاد، مرداد ۱۳۶۷ 
ویژگی اخلاقی: راستگو، سربه‌زیر و آرام بود.  

__________________________________________________________

منتشر شده در همشهری محله منطقه ۵ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۶/۰۳*

کد خبر 763879 برچسب‌ها دفاع مقدس

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: دفاع مقدس اعزام به جبهه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۸۷۶۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد

به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّ­الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانواده­اش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانه‌­ای شصت­‌متری و وقفی بزرگ کرد.

خانه‌­ای که هر وقت پنجره­‌اش را باز می‌­کرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیه­‌السلام گره می­‌خورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگی­شان می‌­شد.

فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه­ تعلیم در حوزه­ علمیه‌ نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت می‌کنند و همان­جا ماندگار می‌شوند.

فخرالسادات در نجف به دنیا می‌­آید و در سن سیزده سالگی با آیت‌­الله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج می‌­کند. آن­ها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیه‌­السلام زندگی­شان را با عشق آغاز می­‌کنند و حاصل این ازدواج می‌­شود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آن­ها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت­ الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنت­‌الهدی صدر درس می­‌خواندند.

در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت ­الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین ­بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته می‌شد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات می­‌کند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را می­دهد.

بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه­ زندان شد. به دلیل فعالیت‌­های سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال­ ونیم در زندان حزب بعث به سر می‌بردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.

ام علاء در طول زندگی متحمل رنج‌­ها و سختی‌­های زیادی شد. ولی هیچ‌­گاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر می‌برد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی می­‌کرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش می­‌آمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمی­داشت.

او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کار‌های شخصی­‌اش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام می‌­داد.

همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه می‌­کرد. به آن­ها می‌­گفت: اگر همه­ی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمی­‌شوم؛ بلکه افتخار می­‌کنم و بدانید خون فرزندان من رنگین‌­تر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.

در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبه‌روی مامه و هر دو با هم گریه می‌کردند و روضه می‌خواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل ام‌البنین چهار پسر فدا کردی.»

شاید می‌خواست با این کلمات، دل مادر داغ‌دیده‌ام را آرام کند.

مامه دستی به صورتش کشید و میان هق‌هق گریه‌هایش گفت: «من کجا، ام‌البنین کجا ابوعلاء؟ ام‌البنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»

انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.

این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.

علاقه‌مندان برای مشاهده و تهیه این کتاب می‌توانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • طلسم مدافع استقلال بالاخره می‌شکند! (عکس)
  • مادر شهیدان «جوینی» به فرزندان شهیدش پیوست
  • رویان، مهیار عیار و چند سریال دیگر
  • روایت پری خانه ما از راز مادران چند شهید
  • ننه گلبهار دوستت داریم
  • هفته بیست و ششم لیگ برتر| بلانکو در ثانیه آخر ناجی نکونام شد/ استقلال مُرد، بُرد و صدر را به پرسپولیس نداد
  • شهادت نوزاد نجات یافته از شکم مادر شهید + فیلم
  • نیکا قربانی چه کسانی شد؟
  • آتش در خانواده نیکا شاکرمی
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد